یکروز یک پهلوان پنبه ای به تاجری که با کاروانش از این شهر به آن شهر میرفت و تجارت میکرد گفت: حاجی آقا شما برای بارگیری و پایین آوردن بارها از شترهایت چند تا کارگر و همینطور چند محافظ کاروان داری؟ آخر آن وقتها دزدها هنوز توی شهرها کاخ نداشتند و در جاده ها راهزنی میکردند٬ حاجی آقا گفت کل کارگر و خدمه و محافظ قافله ی من ۴۰ نفر هستند. پهلوان گفت خوب این ۴۰ نفر هم مزد میگیرند و خلاصه کلی دردسر هم دارند٬ من یک نفر هم میتوانم به اندازه آنها کار کنم و هم محافظت از کاروانت را بعهده بگیرم٬ چی میگی؟ حاجی پیش خودش حساب کرد اگر این بابا راست بگه چقدر به نفع منه هم پول کمتر میدم هم آذوقه کمتر مصرف میشه و هم با این جماعت سر و کله نمیزنم و بر همین مبنا به پهلوان گفت خوب چطور میخواهی این کار را انجام بدهی پهلوان گفت بارهائی که باید پشت شترها گذاشت کدامند؟ حاجی نشان داد و بعد از زمان کوتاهی دید بارها روی جحاز شترها سفت و محکم بار شده حاجی برای امتحان زور و قدرت پهلوان او را با چند تا از قلچماق های شهر به کشتی واداشت که پهلوان به سرعت پشت تمامشان را به خاک رساند و قدرتمندی خودش را ثابت کرد.. حاجی با خودش گفت راستی راستی که چه سودی کردم و راه افتادند به سوی شهری دیگر. چند فرسنگی که رفتند ناگهان راهزنان یعنی همان ها که امروز در شهر ها کاخ دارند ناگهان جلو کاروان را گرفتند و دستور دادند که حاجی وهمراهش تسلیم شده و اگر جانشان را دوست دارند کاروان را بگذارند و بروند. آخر آن دوران راهزنان هنوز زندان و شکنجه گاه نداشتند و راستش با انصافتر از راهزنان روزگار ما بودند حاجی آقا که منتظر هنر نمائی پهلوان بود دید طرف جنب نمیخورد.. رو کرد بهش گفت مرد حسابی مگر تو ادعا نمیکردی یک لشکر را حریفی؟ یک کاری بکن. اما دریغ از یک تکان با آن یال و کوپال از مرکب پیاده نشد که نشد حالا نوبت دزدها بود٬ هرچه دزدان نهیبش زدند بازهم پهلوان خونسرد و ساکت از جایش تکان نخورد رهبر راهزنان عصبانی شد و دستور داد که پهلوان را از مرکب به زیر آورده و در ما تحتش چوب فرو کنند هنوز مقداری از چوب به ته ایشان فرو نرفته بود که بر افروخته شد و یکباره از زیر کار پرید و به سرعت تمام راهزنان را قلع و قمع کرد و بعد به حاجی گفت برویم. حاجی آقا گفت خوب مرد حسابی چرا همان اول نزدی همه اشان را از بین ببری؟ پهلوان گفت حاجی من اول باید عصبانی بشم آن وقت میتوانم مبارزه کنم ویک لشکر را شکست بدهم٬ حاجی گفت تو کی عصبانی میشی؟ پهلوان جواب داد هر وقت چوب تو کو.. بکنند دیگه نمیتونم جلو خودم را بگیرم حاجی گفت برگردیم شهر پهلوان گفت چرا؟ حاجی گفت آنجا دلیلش را خواهم گفت وقتی به شهر رسیدند مزدش را داد و گفت برو به سلامت پهلوان گفت چرا؟ حاجی گفت مرد حسابی تا تو بخواهی عصبانی بشوی دزدان همه چیز را به تاراج میبرند و من را هم میکشند چون همه ی دزدان که اینقدر صبر ندارند ضمنا ممکن است روش چوب تپاندن به ماتحت را اجرا نکنند٬ بعضی هاشان ممکن است آدم را ببرند کهریزک و کارهای دیگری غیر از چوب فرو کردن انجام دهند.. حالا این قضیه پهلوان پنبه های اپوزیسیون جمهوری اسلامی ما اعم از اجناس داخلی و خارجی شده که با وجود آنکه به ماتحتشان همه چیز حتی چوب هم فرو کرده اند دست از پا خطا نکرده و فقط گهگاه خوابیده پارس میفرمایند و فعلا پهلوان پنبه اصلی ما شده "شورای هماهنگی راه سبز امید" که معلم سئوال طرح نکرده انگشتش را بالا کرده و داد میزند آقا ما بگیم! و کاش جواب "سئوال طرح نشده" را میدانستند. این جماعت همه را دعوت به سکوت میکنند خوب اگر این را طالبند که قبرستان ها پر از اکثریت خاموش است چرا زحمت میکشند و اطلاعیه صادر فرموده و مردم را به راه پیمائی سکوت دعوت میکنند؟ چرا اینها نمی فهمند یک گربه را هم باید با پیشته فراری داد؟ در سکوت گوشت را که گربه میبرد هیچ دنبه را هم خواهد برد. حالا یک مورد دیگر هم محتمل است و آن اینکه مگر مثلارهبران این گروه از جنس همین آقایان راهزن نیستند و مگر دزدانی نیستند که در حال فرار آی دزد آی دزد میکنند؟ راستش مانده ام که به این جماعت سینه چاک قدرت فعلا دور از آن چه میتوان گفت لطفا کسانی که لولهنگشان آب بر میدارد راهی نشان دهند
mahshar bud neveshteye shoma , darde man hamishe hamin bude ke javabe batum sokut nist , moshte
پاسخحذف